مردی شبیه همت | پای صحبت پدر و مادر دانیال صفری؛ جانباز مدافع حرمی که شهید مدافع امنیت شد
تاریخ انتشار: ۴ مرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۵۸۵۵۸۶
مژگان مهرابی- همشهری آنلاین: وقتی عضو نیروی بسیج شد با خود عهد کرد برای کشورش سنگ تمام بگذارد. با اینکه نوجوان بود اما اهداف بلندی در سر میپروراند. از نیروهای فعال بسیج بود. با پا گذاشتن به دوره جوانی عضو سپاه شد.
مرتب به ماموریت میرفت. چند باری هم برای دفاع از حرم عازم سوریه شد و در یکی از عملیاتها جراحت شدیدی برداشت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بعد از خنثی کردن فتنه دشمن حین بازگشت به مقر در تله دشمن گرفتار شد و بر اثر واژگونی خودرو به شهادت رسید. دانیال صفری نخستین مدافع حرمی است که در حفظ امنیت کشور جان خود را فدا کرد. به پاس دلاوریهای او پای صحبت رسول صفری و مریم قمری، پدر و مادر شهید مینشینیم.
گنجینهای به یادگار مانده از پسرکمد شیشهای کنج سالن چند سالی میشود که تبدیل به ویترین لوازم شخصی دانیال شده است. مادر یادگاریهای پسرش را در اینجا چیده تا جلوی چشمش باشند. چقدر هم باسلیقه تزیینشان کرده. هر بار که دلش هوای دانیال را میکند به سراغ آنها میرود.
یکی یکی لمسشان میکند تا کمی آرام بگیرد؛ بهخصوص لباس فرم او را. در کمد را باز میکند و لباس را بیرون میآورد. آن را میبوید، میبوسد و میگوید:«بوی دانیالم را میدهد. بوی یوسفم را.
آخرین ماموریتی که رفت این لباس را به تن داشت. بعد از شهادتش آن را برایم آوردند.» همینطور که لباس را سرجایش میگذارد پی حرف را میگیرد: «دانیال همه کسم بود. رفیق، پسر، برادر و حامی. هر چه تصورش را کنید. چون خواهر نداشت من را آجی صدا میکرد. وقتی از سرکار برمیگشت ساعتها با هم حرف میزدیم. از همهچیز و همه جا. حالا دیگر نیست برایش صحبت کنم. اما وقتی دلم برایش تنگ میشود از پشت پنجره تپه نورالشهدا را میبینم. قبلا خانهمان چند خیابان آن طرفتر بود. بعد از شهادت دانیال به اینجا آمدیم تا بتوانم از پنجره مزار شهدای گمنام را ببینم. جایی که دانیال همیشه میرفت. اینطوری حالم بهتر میشود.»
همیشه لبخند روی لبانش بودمادر سکوت میکند؛ سکوتی سنگین و گزنده. انگار در گذشته بهدنبال خاطراتی از او میگردد؛ «وقتی مادران شهدا از پاکی و خلوص فرزندانشان حرف میزدند تصور میکردم از روی احساسات مادرانه اینها را میگویند. اما نه؛ حق داشتند. با شهادت دانیال به این نتیجه رسیدم که شهدا انتخاب شدهاند.
خمیره و ذاتشان با دیگران فرق میکند. دانیال من که از بچگی پی جلسات مذهبی و عاشق شهدا بود. زندگینامهشان را زیاد میخواند و سعی میکرد خود را شبیه آنها کند. بهخصوص شهید همت. بیش از همه شهدا دوستش داشت و مثل او راه میرفت. مثل او حرف میزد. شبیهاش ژست میگرفت. به دیوارهای اتاقش به جای عکس ماشین و موتور که معمولا پسرها میچسبانند، عکس شهدا را نصب کرده بود. از همان ۱۳سالگی هم عضو پایگاه بسیج مسجد محلهمان شد.»
حضور پررنگ او در پایگاه بسیج باعث شده بود بهعنوان نیروی فعال انتخاب شود. دانیال بیشتر وقت فراغت خود را در مسجد میگذراند. سال ۹۲به عضویت نیروی سپاه درآمد. مرتب به ماموریت میرفت. ولی درباره کارهایش اصلا صحبت نمیکرد. چند روزی سفر بود و برمیگشت بیآن که بگوید کجا رفته یا برای چه رفته است.
مادر تعریف میکند؛ «دانیال نور امیدم بود. وقتی راه میرفت حرف میزد دلم قنج میرفت. بهخصوص وقتی لباس بسیجی میپوشید. از ماموریت که میآمد. قبل از هر کاری اول دست من و پدرش را میبوسید. هیچ وقت نشد او را عبوس ببینم. همیشه لبخند روی لبانش بود.»
بریم جوج بزنیماو اخلاقهای خاص خودش را داشت هر چه در کار جدی بود در خانه شوخطبع و شاد. با دوستانش هم همینطور بود. در هر جمعی وارد میشد دنیایی شادی با خود میآورد. پدر میگوید:«با برادرش علی ارتباط صمیمانهای داشت. نامحسوس مراقبش بود. نسبت به او احساس مسئولیت میکرد. با من هم همینطور بود. زیاد با هم کشتی میگرفتیم.
وقتی خانه ساکت بود و همه سرگرم کار خودشان بود. یک دفعه هیاهویی راه میانداخت. رجز میخواند و به من میگفت حاضری کشتی بگیریم؟ زور بازویش را نشان میداد. کلی میخندیدیم. عادت داشت روزهای جمعه ساعت ۴صبح میرفت کلهپزی و کله پاچه میخرید. هر بار میخواست تفریح کند به رفقایش تلفن میکرد که بچهها موافقید برویم بیرون جوج بزنیم. عاشق رفتن به طبیعت بود.»
مرد میدان؛ چه در سوریه چه در سیستاندانیال قبل از پوشیدن لباس سپاه و مدافع حرم شدنش بارها با هنجارشکنها برخورد کرده بود. اما نه به تندی. دوست نداشت با خشونت نهی از منکر کند. بیشتر اهل تذکر دادن بود. پدر میگوید: «همیشه میگفت با ملایمت دیگران را باید ارشاد کرد. همین باعث شده بود از هر قشر و صنفی دوست و رفیق داشته باشد. از غیرمذهبی تا مذهبی. حتی یکی از کسانی که در مراسم تشییع او شرکت کرد جوانی بود مبتلا به سندروم داون. خیلی برای دانیال بیتابی میکرد.»
صحبت از مدافع حرم شدن دانیال به میان میآید. مادر از ارادت زیاد پسرش به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) میگوید و اینکه دانیال معتقد بود دفاع از حرم کمترین کاری است که میتواند برای اهلبیت(ع) انجام دهد. او ماجرای جانباز شدن دانیال را تعریف میکند؛«چندین بار به سوریه رفت. بار آخری که اعزام شد ۴۵روز ماموریتش طول کشید. در یکی از عملیاتها گلوله توپی در سنگرشان منفجر شده و او از ناحیه گوش آسیب دید.
یک شب هم در بیمارستان سوریه بستری بود اما به من چیزی نگفت. در آن حادثه هم دچار موج گرفتگی شد و هم بخشی از شنواییاش را از دست داد.» سال ۹۷ بعد از یک سال و اندی که از جانباز شدنش میگذشت برای انجام یک ماموریت به سیستان و بلوچستان رفت؛ ماموریتی موفقیتآمیز. اما حین بازگشت در تلهای که دشمن سر راهشان گذاشته بود گیر افتاده و بر اثر واژگونی خودرو به شهادت رسید.
به مردن فکر نمیکنمدوم اردیبهشت سال ۹۷.مادر آماده شده بود تا به خواستگاری دختری که برای دانیال درنظر کرده برود. بیآنکه خبر از شهادت پسر داشته باشد. چادر مشکیاش را سر کرد و داشت آماده میشد تا از خانه خارج شود. در این حین صدای زنگ در آمد. دوست دانیال بود. بیهیچ تعارفی داخل شد و بعد از کلی مقدمهچینی گفت: «دانیال زخمی شده است.» این حرف آواری شد روی سر مادر. مرد جوان وقتی حال بد مادر را دید به سراغ پدر رفت.
با هم حرف زدند اما آرام. انگار زمزمه میکردند. از رخسار رنگ پریده پدر، مادر فهمید که دانیال شهید شده و دیگر برنمیگردد. یادآوری این خاطرات مادر را آزرده میکند با این حال لوح تقدیرهایی که دانیال در مسابقات ورزشی و تیراندازی گرفته میآورد و یکی یکی نشان میدهد؛«از ورزش کونگفو تا دوچرخهسواری لوح تقدیر گرفته است. چند تایی هم مربوط به دوره تیراندازی و بهیاری است که مقام آورده است. در تکتیراندازی اول شد. هربار از شهید زرین صحبت میکرد به وجد میآمد. همیشه یک تکه کلام داشت میگفت: من به مردن فکر نمیکنم چون عاقبت شهید خواهم شد.»
کد خبر 693200 منبع: روزنامه همشهری برچسبها شهید - شهادت امنیت استان سیستان و بلوچستان شهید مدافع حرم شهید - دفاع مقدس مدافعان حرممنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: شهید شهادت امنیت استان سیستان و بلوچستان شهید مدافع حرم شهید دفاع مقدس مدافعان حرم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۵۸۵۵۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مروری بر جنایات گروهک منافقین؛ترور یک نوجوان پیش چشمان مادر
منافقین تروریست پس از حمله به منزل شهید نوری تاجر و ترور وی منزل مسکونی این شهید را پیش چشمان مادرش به آتش کشیدند. - اخبار رسانه ها -
مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛ ترور یک نوجوان پیش چشمان مادرش و آتش زدن خانه
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، شهید سعید نوری تاجر در سال 1342 در خانوادهای مذهبی متولد شد.
در روزهای انقلاب این شهید در صحنههای مبارزه با رژیم شاه با حضور در راهپیماییها، حمل پلاکاردها و توزیع اعلامیهها مشارکتی فعال شد.
شهید نوری تاجر پس از پیروزی انقلاب علاوه بر فعالیت در سنگر مدرسه و زمینه های هنری و فرهنگی و تبلیغاتی به جهاد سازندگی پیوست و به اتفاق جمعی دیگر از جهادگران عازم روستاهای محروم کردستان شد.
وی پس از آغاز جنگ تحمیلی به همراه جمعی از جهادگران به منظور سمپاشی و ضد عفونی کردن محیط جبهه عازم مناطق عملیاتی شد.
این شهید گرچه از لحاظ جسمی در وضعیتی مناسب به سر میبرد ، اما آنچنان در اشتیاق انجام وظیفه فعال بود که عاقبت در اثر گرمای سوزان بیابان های دشت ذهاب و قصرشیرین با تنی رنجور و تب شدید به وسیله همرزمانش به تهران بازگردانیده شد.
وی پس از بهبودی و گذراندن دوره نقاهت به آرزوی شهادت به جبهه بازگشت.
شهید نوری تاجر گرچه به عنوان شاگرد ممتاز در امتحانات گزینش دانشکده تربیت معلم قبول شده بود اما جبهه را به دانشکده ترجیح داد و به عنوان عضوی از بسیج گاهی به پاسداری از حوالی بیت امام خمینی (ره) مشغول میشد.
روز شهادت
حوالی اذان مغرب در روز بیست و دوم تیر 1361، نزدیک افطار دو نفر از تروریستهای منافق به منزل آنها میروند، سعید در کنار مادرش بر سر سفره افطار در انتظار نوای اذان نشسته بود، زنگ به صدا در آمد و سعید از جا بلند شد و درب را باز کرد و در همان لحظه اول با مشاهده تروریستها به ماهیت آنها و نقشه شومی که در سر داشتند، پی برد و درب را به روی آنها بست.
در این لحظه یکی از تروریستها از فرصت استفاده کرده و پایش را جلوی درب گذاشت و چند تیر به سوی سعید شلیک کرد، سعید با تمام قوا درب را نگه داشت اما به دلیل جراحات وارده و درد و خونریزی با پیکری خون آلود بر زمین افتاد، سپس تروریستها به درون خانه هجوم آورند و پس از بازرسی منزل، خانه را به آتش کشیدند.
مادر سعید سراسیمه پیکر پاک فرزند مجروح را در آغوش کشید و سر وی را بر بالین خود گذاشت، منافقین در همین حال گلولهای به گلوی این شهید شلیک کردند و در حالی که خانه در شعلههای آتش می سوخت، از صحنه فرار کردند.
روایت روزنامه اطلاعات از این جنایت
دو موتور سوار زنگ میزنند و سعید نوری پاسدار بسیجی 19 سالهای که دیری نیست از جبهه آمده است علیرغم همه دقتهای امنیتی که همواره بدان معتقد بود و مراعات میکرد اینبار با اندکی غفلت در را کمی باز میکند.
منافقین لوله اسلحه را از شکاف در به داخل آورده و سعید را به رگبار میبندند. سعید روزه دار بود و با خون خود افطار کرد. آن سوتر مادر مقاوم او بود که همراه کودک یک ساله اش تازه بر سر سفره افطار نشسته بود و منتظر سعید بود و دیگر هیچ کس در خانه نبود. در نیمه باز، صدای شلیک نیز همچنان بلند، شیشهها شکسته، بچه یک ساله با شدت تمام فریاد زنان و پیکر خونین و رشید سعید فرو افتاده بر خاک و چه غریب و چه قهرمان و چه مظلوم. طنین اذان هنوز در فضاست و هوا رو به تاریکی است و سفره افطار همچنان گسترده و منافق تروریست اتاقها و کمدها را میچرخد که بقیه کجایند؟ غریبانهتر از این چگونه ممکن است؟ خانه را به آتش میکشند و در آخرین لحظات مغز سعید را با تیر خلاص میکوبند و میگریزند و این فاجعه پیش چشمان مادری رخ میدهد که پیکر پر خون فرزندش را در آغوش کشیده است و آنها با قساوت یک جلاد خود فروخته مسخ شده حتی همین صحنه را نیز میبینند و بازهم از سعید نمیگذرند و تیری دیگر به او شلیک میکنند.
منبع: میزان
انتهای پیام/